در گذشته نقش طراحی صنعتی، پشتیبانی از مهندسی و بازاریابی از طریق بهبود فرم و حس یک محصول بوده است. طراحان، سبک، سادگی و زیبایی را در طراحی محصولاتی به کار بردهاند که در غیر این صورت ممکن بود کاملاً معمولی به نظر برسند. اما تعداد معدودی از شرکتهای پیشگام – از جمله تامسون الکترونیک (TCE)، اپل و نورث تلکام پارامترهای طراحی را گسترش میدهند و مفهومی را که پیش از این در اولویت های آخر قرار داشت، به اولویت اصلی تبدیل کنند: کاربردپذیری محصول.
کاربرد پذیری چیست؟
طراحان جدید، مفهوم کاربرد پذیری (Usability) را به منظور پوشش ابعاد بیشتری از تعامل کاربر با محصول، گسترش دادهاند. در طراحی سنتی، کاربردپذیری عمدتاً به ارگونومی مربوط میشد – یعنی دانش تجسم فرمهای فیزیکی درمورد چگونگی دستیابی افراد، برداشتن، حمل، نگهداشتن، کار کردن و نشستن. اما طراحی کاربر محور فراتر از این تعریف است؛ اینکه جنبههای شناختی استفاده و تعامل با یک محصول را شامل شود، یا اینکه چقدر منطقی و طبیعی است که کاربر از یک محصول استفاده میکند، و همچنین جنبههای عاطفی محصول و اینکه مردم در مورد استفاده از آن چه احساسی دارند. آیا محصول برای کاربر ناامید کننده است، یا او را به استفاده دعوت میکند و تجربهای لذت بخش را فراهم میکند؟
طراحان کاربر محور سعی میکنند آن تعاملات (فضای پویای بین کاربر و محصول) را درک کنند و درک آنها را به شکل یک محصول ترجمه کنند. برای این منظور، آنها تستهای میدانی را با نمونههای اولیه، مدلهای روانشناختی فرآیندهای شناختی و طیف گستردهای از روشهای دیگر، از جمله بررسی چگونگی جبران کمبودهای موجود در محصولات انجام میدهند.
برخی از شرکتهایی که تیمهای طراحی کاربر محور دارند، شروع به بیان چگونگی گنجاندن این تعریف گستردهتر از کاربردپذیری در محصولات خود کردهاند. مسلماً کار آسانی نیست. ابعاد جدید با احساسات کاربر آمیختهاند، به همین دلیل نمیتوان در این حالت تعاریف مشخص و دقیقی ارائه کرد (به عنوان مثال، اینکه چگونه از یک خودرو استفاده کنیم). تامسون در نخستین تلاش برای مطرح کردن مفهوم کاربردپذیری اظهار داشت كه تمام محصولات باید جذاب باشند، حس كشف را ایجاد كنند و ترس را کاهش دهند. و نورث تلکام کاربردپذیری را به عنوان سادگی، سهولت استفاده و ارزش آشکار کاربر تعریف کرده است.
برای بسیاری از شرکتها، تغییر به طراحی کاربر محور، به گسترش تیم طراحی آنها نیاز دارد تا افراد با سابقه در علوم رایانه، روانشناسی شناختی و طراحی فرمی را در کنار طراحان سنتی صنعتی داشته باشند. بسیاری از شرکتها همچنین مجبور هستند که دوباره در فرآیند طراحی تجدید نظر کنند و آن را مجددا سازماندهی کنند تا اطمینان حاصل شود که اصل کاربردپذیری از ابتدا در این محصول لحاظ شده است. با کم شدن فاصله بین محصولات رقیب از نظر عملکرد و کیفیت، تجربهای که محصول به کاربر ارائه میدهد به یک ارزش افزوده برای مشتری تبدیل میشود و محصول را در میان رقبا متمایز میکند.
مطالعه بیشتر: ارگونومی چیست؟ اصول طراحی ارگونومیک
نمونههای موفق
کنترل از راه دور سیستم لینک
تامسون برای اولین بار در سال 1988 متوجه شد که طراحی کاربر محور میتواند مزیت قابل توجهی در مقایسه با رقبای خود ایجاد کند. این دستاورد با توسعه سیستم ارتباطی بسیار موفق کنترل از راه دور ارگونومیک، که قابلیت کنترل محصولات مختلف از برندهای مختلف را دارد، همراه شد. موفقیت کنترل سیستم لینک (فروش میلیونها از آن) اعتبار را برای گروه طراحی این شرکت بدست آورد و بسیاری از طراحان بدبین را در داخل شرکت RCA متقاعد کرد که مردم حاضر به پرداخت هزینه بیشتر در ازای قابلیت استفاده بهتر هستند.
کنترل طراحی شده در شرکت RCA دارای دکمههایی با شکل و اندازههای مختلف است که حتی در یک اتاق تاریک نیز میتوان از آن به راحتی استفاده کرد. لبه گرد انتهای کنترل و دکمههای لاستیکی نرم، قابلیت نگهداشتن در دست کاربر را بهبود میبخشد. همچنین برای استفاده راحتتر، دکمههای VCR از دکمههای تلویزیون جدا شده است.
دسته بندی دکمه های کنترل با رویکرد طراحی سنتی تامسون غیر ممکن بود، رویکردی که در آن طراحان دنباله رو فرآیندهای طراحی گذشته بودند. در ادامه این طراحی بود که مهندسان الکترونیک مدار را بر اساس چیدمان طراحی شده دکمهها تغییر دادند. این نوع کار گروهی چنان موفق به نظر آمد که تامسون فرآیند طراحی استاندارد مورد استفاده در پروژههای توسعه محصول خود را تغییر داد. گروه طراحی، ابتدا کار خود را انجام می دهد، سپس با بررسی امکان سنجی و گزینههای جایگزین در فرآیند توسعه محصول، ادامه کار را با مهندسان برق و مکانیک پیش میبرد.
پاوربوک 140/170
ارائه یک محصول موفق به بازار همیشه یک فرآیند مشخص و منظم ندارد. در واقع، گاهی اوقات موفقترین طراحیها به تدریج از یک سری مبادلات بین تیم فنی، تیم توسعه و گروه هدف کاربر پدید میآید. PowerBook اپل نتیجه چنین فرآیندی بود. ویژگیهایی از جمله سهولت استفاده، ارگونومی، تناسب و کیفیت ساخت موجب شد که اپل در سال اول 400 هزار دستگاه فروش داشته باشد.
پس از شکست محصول جدید اپل با نام مک در سال 1989، این شرکت شدیدا تحت فشار قرار گرفت و پس از آن تمرکز خود را روی این گذاشت که جای پای خود را در بازار نوت بوکهای کمتر از 7 پوند محکم کند. انگیزه ای که اپل از پروژه PowerBook بدست آورده بود، موجب شد که طی 18 ماه، “بهترین کامپیوتر کوچک” را به بازار ارائه کند.
کانسپت PowerBook پس از فرآیندی شامل طراحی، ساخت پروتوتایپ، ارزیابی نمونه در فضا و ارزیابی بازخوردها، به مرحله ساخت محصول نهایی رسید. بازخوردهای دریافت شده از این محصول در طراحی محصولات بعدی نقش مهمی داشتند. این فرآیند تکرار شونده طراحان اپل را قادر ساخت تا مضامین شناختی و احساسی موجود در محصول را کشف کنند.
اولین ویژگی مهم این محصول، قابل حمل بودن آن بود؛ اینکه در محیطهای مختلف مانند هواپیما بتوان از آن استفاده کرد. دومین قابلیت آن، ایجاد ارزش بود؛ به طوری که حس مالکیت را در کاربر ایجاد و محصول را یک وسیله شخصی قلمداد میکرد. این مفهوم در مقابل تجاری و کاری بودن محصول قرار داد که همین امر، یک ارزش افزوده را برای کاربر ایجاد میکند. در نهایت اپل به این نتیجه رسید که این پروژه، طراحی PowerBook نبود، بلکه خلق مفهوم پرتابل بودن و ایجاد ارزش بود.
اعتقاد اپل مبنی بر کاربردپذیری منجر به طراحی دو بخش مهم در محصول شد که در جذابیت پاور بوک بسیار تاثیرگذار بود. یکی درایو دیسک داخلی بود که اکثر کاربران از رایانه قابل حمل انتظار دارند. مورد دیگر یک صفحه بزرگ برای کنترل حرکت مکان نما بود. با این وجود یک مشکل وجود داشت: هر دو مورد به اندازه و وزن محصول اضافه کردند. به منظور تحقق قابلیت استفاده، تیم توسعه تصمیم گرفت سایر اجزای داخلی را برای رسیدن به اهداف و اندازههای مناسب، کاهش دهد.
تلفن مدولار ویستا 250/350
این که تیم طراحی و توسعه یک شرکت یک محصول قدرتمند را بر پایه قابلیت استفاده طراحی کند، مهم است؛ اما مهمتر از آن این است که این رویه را در سایر محصولات ادامه دهد. نورث تلکام با توانمند سازی تیم طراحی خود و تبدیل شدن به یک شرکت کامل در فرآیند توسعه، قادر به انجام چنین کاری بود؛ طراحی یک محصول قدرتمند به عنوان پایه و شروع محصولات تعاملی بعدی.
در سال 1922 مدیر شرکت تصمیم گرفت اهمیت تیم طراحی را که تا پیش از این یک تیم حمایتی بود و به شرکتهای دیگر نیز خدمات ارائه میکرد، بالا ببرد. این مسئله که شرکت از طراحی به عنوان ابزار اصلی رقابت استفاده نمیکند، منجر به تعریف مجدد نقش تیم طراحی شد. بنابراین مسئولیت تحقق هدف قابلیت استفاده و تمایز محصول با نمونههای موجود در بازار، بر عهده تیم طراحی بود. همچنین اصول سادگی، سهولت استفاده و ارزش کاربر در اولویت اصلی قرار داشت.
تیم طراحی جدید به کمک تیم توسعه، محصول را ارزیابی کردند و نتیجهای که به دست آمد این بود که محصول کامل نیست. یکی از مشکلات موجود در محصول، کوچک بودن صفحه نمایش بود. پس از بررسی ارزش مشتری، تیم طراحی دو ویژگی اصلی را در اولویت طراحی قرار داد: انعطاف پذیری و توانایی استفاده مجدد. یعنی اینکه کاربر بتواند با هزینهای اندک محصول خود را بروز کند و نیاز به خرید مدل جدید نباشد. به همین دلیل محصول، یک دستگاه اصلی بود که با اضافه کردن قطعات دیگر، امکان بهرهمندی از سایر امکانات محصول بود. مانند امکان دریافت چند تماس در حال مکالمه.
هدف اصلی طراحی یعنی قابلیت استفاده، در محصول کاملا در نظر گرفته شده بود. اول اینکه صفحه نمایش آن آنقدر بزرگ بود که از هر فاصله ای با هر زاویه ای قابل خواندن بود. دوم بلندگوی قوی محصول بود که آن را در میان رقبا متمایز میکرد. یک دکمه بزرگ نیز روی پنل کنترل بود که بلندگو را روشن میکرد.
طراحی کاربر محور هنوز در مراحل ابتدایی خود است. شرکتهای محدودی در مبحث قابلیت استفاده ارگونومیک، احساسی و شناختی وارد میشوند و محصولات خود را بر پایه این اصول طراحی میکنند. آنها میتوانند در ابتدا با کاربردپذیری چه تاثیری بر زندگی انسان میگذارد و چگونه میتوان آن را ارتقا بخشید، شروع کنند. در نهایت، نتیجه مهم این است که طراحی کاربر محور میتواند به یک شرکت کمک کند تا هویت یکپارچهای را برای محصولات خود ایجاد کند.